- لک رفتن
- نوعی از حرکت اسب و شتر و جز آنها میان یرتمه و قدم
معنی لک رفتن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پرریختن (پرندگان)
لک رفتن: مقابل یک تیر با علامت سفید رنگ اسب اولکه رفت نزدیک بود سوار بزمین افتد
لوداده شدن
گرفتار شدن به دلیل برملا شدن راز
جریان آب - رفتن آب، کوتاه شدن جامه تازه پس از شسته شدن آن، خارج شدن منی جاری شدن آب مرد، بی عزت شدن خوار گردیدن
فرار کردن
کامل رفتن تمام رفتن پاک روب کردن
بی پرده و صریح گفتن چیزهائی را که عادتاً در پرده و به کنایه گویند
مخالفت کردن
عقب رفتن، عقب رفتن مقابل پیش آمدن، تنزل مقابل پیش رفتن پیش آمدن
یا سر رفتن دیگ. کف کردن محتوی آن و بیرون ریختن از سر دیگ. یا سر رفتن حوصله. بپایان رسیدن صبر و حوصله کسی
به عقب بازگشتن، عقب رفتن
بالا رفتن، به بالا بر شدن
بازروفتن، دوباره روفتن، جارو کردن
پایان یافتن، تمام شدن مدت، از سر رفتن
لبریز شدن مایعی که در حال جوشیدن است از سر ظرف
لبریز شدن مایعی که در حال جوشیدن است از سر ظرف
به راه چپ رفتن، به سمت چپ رفتن
کنایه از خلاف ورزیدن
مخالفت کردن
کنایه از حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، شید آوردن، گول زدن، مکر کردن، سالوسی کردن، نیرنگ ساختن، غدر داشتن، نارو زدن، پشت هم اندازی کردن، تنبل ساختن، غدر اندیشیدن، تبندیدن، اورندیدن، ترفند کردن، غدر کردن، دستان آوردن، فریفتن، مکایدت کردن، حقّه زدن، خدعه کردن، کید آوردن، گربه شانه کردن
کنایه از خلاف ورزیدن
مخالفت کردن
کنایه از حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، شید آوردن، گول زدن، مکر کردن، سالوسی کردن، نیرنگ ساختن، غدر داشتن، نارو زدن، پشت هم اندازی کردن، تنبل ساختن، غدر اندیشیدن، تبندیدن، اورندیدن، ترفند کردن، غدر کردن، دستان آوردن، فریفتن، مکایدت کردن، حقّه زدن، خدعه کردن، کید آوردن، گربه شانه کردن
کوتاه شدن پارچه یا لباس نو به واسطۀ شستن آن در آب
با چیزی خود را مشغول ساختن و آن را دست کاری کردن
کنایه از ربودن و دزدیدن، به تردستی چیزی از دست کسی یا از جایی ربودن
گمراه شدن خطا کردن گمراه شدن
کلک رفتن، درسرنوشت آمدن
دزدیدن ربودن: از کشو میز مقداری پول کش رفت
نمک ناشناسی کف زدن کش رفتن خو زدن دزدیدن بعیاری بردن: (بهر کف رفتن نهد انگشت بر حرفم حسود خرده گیری خرمنم را خوشه چینی کردنست)، (اشرف)، بفریب چیزی را از میان بردن، پول کسی را هنگام تبدیل به پول خود کم دادن
غلط رفتن: بسی گم می روی خود را ادب کن، تو ره گم کرده ای خضری طلب کن، (غنیمت)
لب کسی را بین لبها گرفتن بوسیدن لب: مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را لب گیری و رخ بوسی مینوشی و گل بویی. (حافظ. 352)
لغزیدن پای در جایی لغزان سریدن: پایم در برف لیز خورد و بزمین افتادم
گریختن، فرار کردن، گسیختن، گسیخته شدن، داخل شدن، به درون رفتن
قرار گرفتن قطعه ای در جای اصلی خود
در بازی ورق ریختن ورق هایی که بازیکن در دست دارد و به نظرش برنده نیست روی ورق های دیگر به نشانۀ صرف نظر کردن از شرکت در آن دست
در بازی ورق ریختن ورق هایی که بازیکن در دست دارد و به نظرش برنده نیست روی ورق های دیگر به نشانۀ صرف نظر کردن از شرکت در آن دست
سست و بی حال شدن
باز شدن چیزی، تکه تکه و متلاشی شدن مثلاً کوکو وارفت
آب شدن، ذوب شدن مثلاً یخ این وارفت
بسیار تعجب کردن، بهت زده شدن
دوباره به جایی رفتن
باز شدن چیزی، تکه تکه و متلاشی شدن مثلاً کوکو وارفت
آب شدن، ذوب شدن مثلاً یخ این وارفت
بسیار تعجب کردن، بهت زده شدن
دوباره به جایی رفتن
ریختن پر پرنده تا پرهای تازه به جای آن بروید